عشق واقعی چیست؟
من خیلی فکر کردم که چه جوری تعریف کنم عشق واقعی رو. دیدم هر جور بنویسم یا کلیشهای و قلمبه سلمبه میشه، یا یه چیز مبهم و دست نیافتنی که بنظر میرسه اصلا وجود خارجی نداره یا یک در میلیارده!
به این نتیجه رسیدم یک رابطه عاشقانه عینی و واقعی رو با نهایت صداقت و بدون اغراق و مبالغه توصیف کنم برا دوستان.
من و همسرم عاشقاااانه همدیگه رو دوست داریم. از اولش هم اینطور نبودیم و بیشتر عاقلانه و بر اساس ملاکها و معیارهامون با هم ازدواج کردیم. من ۱۶ ساله بودم و همسرم ۲۳ ساله. هر معیار و ملاکی که من مد نظرم بود همسرم داشت و من هم به حضرت زهرا و امام زمان توسل کردم و قبول کردم.
روند زندگی ما از لحاظ مهر و علاقه و یکدلی و خلاصه عشق، دقیقا یک روند صعودی رو شروع کرد به طی کردن و هنوز هم الحمدلله بعد ۱۴ سال با شیب تندتری در حرکته. برای همین تصمیم گرفتم برای دوستان خوبم و همه جوانها توصیفات یک زندگی عاشقانه رو بازگو کنم شاید کمک کننده باشه براتون.
من واقعا با تک تک سلولهای وجودم احساس میکنم همه هستی و وجودم همسرمه. حس میکنم تکهای از روح منه در جسم دیگه ای. این یعنی چی ؟ یعنی هر چیز که ناراحتش کنه منم ناراحت میکنه و هر چی هم خوشحالش کنه، من رو بیشتر از خودش خوشحال میکنه. طوری که خوشحالی و رضایت اون برام از خوشحالی و راحتی خودم مهم تره. در واقع خوشحال کننده تره! متوجهید؟؟ یا خیلی پیچ در پیچ شد؟ یعنی اینکه وقتی از خودم میگذرم و اونو خوشحال میکنم لذتی که با روح و قلبم میبرم برام خیلی شیرین تر از لذتیه که از راضی و خوشحال کردن دل خودم میبرم..
مثلا..
من گاهی متوجه میشم که همسرم امشب یه برنامه عاشقانه ** خوشحالش میکنه و میل داره. ولی خودم مثلا فردا صبح خیلی زود باید برم جایی و خیلی خسته هم هستم.
اما..
اونقدر دوستش دارم و برام عزیز و محبوب و معشوقه، که اصلا به راحتی خودم فکر نمیکنم و فقط به اینکه فرصتی برای خوشحال کردن ماه زندگیم پیش اومده فکر میکنم و قلبم میطپه از شوق دیدن برق خوشحالی چشماش و رضایت و خوشحالی و لذتی که مهمان روحش میشه.
البته...
نکته تو عشق واقعی این هست که این حالات دو طرفهست.
مثلا تو همین مثال، برخورد همسر من بسیااار بامعرفت و قدرشناسانه و پر محبته. یعنی او هم متقابلا یا بعد از نوازش و در آغوش گرفتن و قدردانی با زبان و حرفهای زیبا و نگاههای مهربان و پر از قدرشناسی، ازم میخواد بخوابم که اذیت نشم، یا اگه نتونه مقاومت کنه، هم همون شب، هم در طول روز و کلا زندگی، بارها با کلمات زیبا و شیرین و رفتار و گل و خیلی چیزها، پاسخ میده و اظهار رضایت و عشق میکنه و باز اونم تو مواقعی متقابلا آرزو داره از راحتی و رضایت خودش بگذره و من رو خوشحال و راضی کنه.
من همیشه بهش میگم مردها به خودخواهی معروفن شما چطور طبق قاعده نیستی ؟ ! این آقا واقعا میتونم قسم بخورم که من رو خیلی بیشتر از خودش دوست داره و همیشه من براش اول هستم نه خودش.
همین جا یه چیزی بگم؛
عشق یعنی کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی و بخواهی و کلا از خودت برات مهمتر باشه.
به نظر شما کسی که یاد نگرفته پا روی خودیت خودش بگذاره و از نفس خودش بگذره، هرگز میتونه عاشق واقعی باشه؟؟
به نظر من، کسی میتونه عاشق واقعی و یا معشوق واقعی باشه، که بتونه پا روی خود و خواستههای خود و منفعت طلبی خود و لذت پرستی خودش بگذاره. یعنی یک کلام، خودسازی بیشتری کرده باشه.. آدم باشه.. با ایمان حقیقی باشه..
من همیشه میگم، با مردی ازدواج کنید که مومن واقعی ( دقت کنید واقعی نه ظاهری ) باشه. مومن واقعی، از خود محوریهاش گذشته و نفس و روحش تربیت شده ش و همه چیز رو بر اساس و مدار خودش و لذت و راحتیش نمیسنجه و استعداد دیگرخواهیش خیلی خیلی بیشتره.
شاید برا همینه که تو حدیث هست هر چه مرد بر ایمانش افزوده بشه، محبتش نسبت به همسرش بیشتر میشه...
به خداوند قسم من این رو با دو چشم خودم و با روح و وجودم دیدم و چشیدم.. هر چی زندگیمون جلوتر میره، همسرم ایمانش بیشتر میشه و دقیقا به موازاتش اخلاقش عالیتر، عشق و محبتش شدیدتر و شیرینتر، توجه و پروانه وار چرخیدنش دورم بیشتر، گل خریدنهاش ، شیرین کلامیهاش ، حتی رسیدگیش به کارهای خونه، به اینکه دوست دارم چی بپوشه برام و ...
حتی وقتایی که خونهس، گاهی بی هوا پامو میبوسه که من همیشه میگم تو رو خدا نکن بابا تو سید اولاد زهرایی، از اون خنده شیطنتیا میکنه میگه خب تو هم سیدهای بی حساب میشیم!😐 میگم خب پیشونی، لپ، لب، اصلا دست این همه جای دیگه برا بوسیدن، میگه هر کدوم به جای خودش نگران نباش، ولی باید پاتو ببوسم تا اوج اهمیتت برام، برا تو ثابت بشه..
بعدم بچهها یاد بگیرن زن این خونه، ارزشش اینه که بابا پاشو ببوسه..
یه چیز بگم..
یه چیزی که دنبال خودش عشق واقعی میاره، زیبایی وجود طرفه و شباهتش به خدا..
همه ما تو عمق وجودمون عشق به زیبایی و کمال داریم و هر چی طرف بیشتر مصداق و جلوه گر این زیباییها باشه، بیشتر بش علاقه مند میشیم. ببینید نمیخوام درس معارف اسلامیتدریس کنم، میخوام درباره یه واقعیتهایی که هستن و وجود دارن و لابلای زندگی همهٔ مان و به فهمیدنشون برا زیباتر شدن زندگیمون نیاز داریم، حرف بزنم.
ببینید همه ما آدمیم و یه چیزایی تو عمق وجود و ذاتمونه. از یه چیزایی ذاتا خوشمون میاد و جذبش میشم و از یه چیزایی هم نه.
مثلا فرض کنید با مردتون و بچههاتون نشستید تو پارک، یه جناب داعشی بیاد سمت تون... مردی که بره پشت زنش قایم شه بگه بیا هر چی میخوای ببر فقط منو نکش!!.. این زیباست یا مردی که با شجاعت بلند شه و قبل از رسیدن آقای داعش به حتی حریم زن و بچهش، دفاع کنه و خلاصه غیرت و شجاعت و مردانگی به خرج بده؟ خداییش کدوم زیباتره؟ حالا کار به جنبههای دیگه مثال ندارم، منظورم زیبایی و خواستنی بودن بعضی اخلاقهاست مثل شجاعت و ... و بر عکسش زشتی بعضی رفتارها مثل ترسویی و بی غیرتی و ..
میدونید میخوام بگم هر چی طرف زیباییهای انسانی و کاملتر بگم زیباییهای روحی و وجودی و کمالات واقعی بیشتری داشته باشه، ذاتا جذابتر و خواستنیتره و قابلیت معشوق بودن و محبوب بودنش بیشتر..
البته..
شرمنده کسی که ذات انسانیش دیگه خیلی فاسد و تخریب شده باشه، طبیعتا جذب زیباییهای انسانی هم نمیشه.. خدا اون روز رو نیاره که کسی مثل حکایت اون مرد چاه فاضلاب کَن، با بوی عطر حالش بد بشه...
برگردیم سر ادامه مطلب یعنی توصیف عینی زندگی عاشقانه..
ما تو زندگیمون، سختی و مشکلات هم زیاد داریم. همسرم وضع درآمدش هر کار میکنه بالاتر نمیره و واقعا انگار خواست خدا به تنگی رزقمونه. توضیحش خیلی مفصله و خارج از بحث که شاید خوندن کتاب «جایگاه رزق انسان در هستی» نوشته آقای طاهر زاده بتونه کمک کننده باشه.
خودم هم چند سالیه یک مقدار بیمارم و در حال درمان و در حال حاضر هم ماهانه باید بریم تهران دکتر.
ولی عجیب خوشیم با هم و در کنار هم احساس خوشبختی و شادی عمیقی میکنیم و صدای خنده و شوخیمون همیشه بلنده و مرتب هم میریم یه تفریحی میکنیم. حتی تو تفریحمون هم با تمام محدودیتهاش خوشیم.. مثلا میریم یه آبمیوه بستنی، کلی منو رو با بچهها نگاه میکنیم اسمای عجیب غریب و قیمتای خوشگل رو میخونیم و در نهایت همون آب هویج اون هم یک عدد برای چهارتامون!! میگیریم و کلی هم خودمون میخندیم که علتش صرفا خاصیت هویجه نه احیانا پولها!!!
یه وقتی هم دستمون باشه حالا یه رستورانی بریم و دیگه بترکونیم دو تا غذا بگیریم و با کلی خنده که همسرم میگه الان از شانس من یکی از دوستام همین امشب میاد همین رستوران و اوضاع مون لو میره و ... !!!
یا بعد ده یازده سال یه پراید قدیمیتونستیم بخریم چله تابستون باش رفتیم کلی جاهای مختلف با کولری که کار نمیکرد و مریضیهای منم بذارید روش، ولی به قدری بمون خوش گذشت و از همون چادر خوابیدنها و نون ماست خوردنها خاطرات خوشی داریم که هیچ کس براش قابل درک نیست.
میدونید چرا ؟ چون همدیگه رو خیلی دوست داریم و اصلا خودمون و نمیبینیم.. چون هم رو از بندههای خیلی خیلی خوب خدا میبینیم ( هر کدوم خودمون رو واقعا کم و نالایق در درگاه خدا میبینیم ولی دیگری رو خیلی بالا و محبوب خدا )، و دوست داریم هی با راضی کردن و خوشحال کردن هم، به خدا مقرب بشیم و چون هم خدا رو خیلی دوست داریم، و دیگری رو میبینیم که داره سعی میکنه اخلاقش تا حد ممکن شبیه خدا باشه ( تخلقوا باخلاق الله )، این شباهت باعث میشه به او هم عشق بورزیم.
برا همین همش یه کاری میکنیم طرف بهش خوش بگذره و چون این دو طرفهس به هر دو مون و طبیعتا به بچهها هم خیلی خوش میگذره و لذت بخش و شیرین میشه..
میدونید..
عشقی که واقعی و مبتنی بر ذات و فطرت آدمها و محوریت خدا باشه، واقعا خیلی شیرینه و لذیذه...
عشق یعنی..
یعنی تمام معشوقت، برات مهمتر و با ارزشتر از خودت باشه..
پس قطعا یک عاشق واقعی فقط به فکر دنیای معشوقش نیست، و خیلی بیشتر به فکر زندگی ابدیش هم هست.. چون تازه اصل زندگی اون جاست...
برای من عشق واقعی یعنی با تمام وجودت راضی باشی از هستی خودت بگذری، و به تن همسرت لباس رزم بپوشونی و راهی میدانش کنی..
اگه مرد رفتنه، بذاری بره.. مانعش نشی.. حتی تشویقش کنی.. بذار بره تا با دفاع از دین عزیز و دوست داشتنی خدا، به بالاترین مراتب وجودی انسان برسه و ملائک با لذت به هم نشونش بدن و بگن این مجاهد رو ببینید چطور با تمام وجودش داره از دین خدا پاسداری میکنه.. عجب جایگاهی این انسان داره پیدا میکنه پیش خدا...
حتما همسرش حقیقتا عاشقش بوده که پا رو تمام وجود و قلب و دل خودش گذاشته و سعادت همسرش رو بالاترین آرزوی خودش دیده و راهی میدان جنگ و خطرش کرده.. نه فقط سعادت همسر خودش، که با جهاد در راه حفظ دین خدا، خوشبختی تمام زن و شوهرها و خانوادهها و انسانها سهل الوصولتر میشه.. چون عشق واقعی بدون دین و ایمان و روح خدایی داشتن، هرگز چشیدنی نیست ...